یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم، کهنه قالی میخرم
دست دوم، جنس عالی میخرم
گر نداری ، کوزه خالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟
چهره اش دیدم که لک برداشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
مشکل ما درد نان، تنها نبود
حتم دارم که خدا آنجا نبود
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
باز آواز درشت دوره گرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم کهنه قالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید:
گفت ای آقا:سفره خالی میخری؟
شاعر : پلنگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر